نمبخواستم از بدیها چیزی برات بنویسم اما.......

نمیخواستم برات از بدیها بنویسم اما مامانم باید بفهمی دشمنات کین همونایی که خودشونو دوست نشون میدادن تو اوج خوشی از حسادت نتونستن خوشیمونو ببینن وتو اوج روزهای سخت فقط واسادن کنارو نگا کردن مامانم خداروشکر بابات و خاله هات و دای هات و مادر بزرگ وپدربزرگ مادری مهربونی داری و خدا رو شکر که سلامتیم ومطمین باش به لطف خدا خودمون دوباره  بلند میشیم ولی خداروشکر که من وتووبابا دشمنامونو شناختیم

تاریخ : 12 اسفند 1393 - 08:37 | توسط : مامان نورا | بازدید : 736 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی